رضا مقدم اسب تراوا جنبش کارگری
اخیراً دعوای سیاسی تئوریکی میان رضا مقدم (اتحاد سوسیالیستی) و رحمان حسین زاده) حزب کمونیست کارگری حکمتیست) در تلویزیونهای هر دو جریان علیه همدیگر شکلگرفته و در جریان است. این دعوا روی شعار
اخیراً دعوای سیاسی تئوریکی میان رضا مقدم (اتحاد سوسیالیستی) و رحمان حسین زاده) حزب کمونیست کارگری حکمتیست) در تلویزیونهای هر دو جریان علیه همدیگر شکلگرفته و در جریان است. این دعوا روی شعار
از ماشین پیاده میشوم راه کاملاً بسته است. مردم خیابان را در دست گرفتهاند. صدای شعار و فریاد هزاران هزار تن شنیده میشود. سطلهای زباله وسط آورده شده و میسوزند. لاستیک، بنزین و آتش به دست
بیش از چند ماه فرصت ازدسترفته، بازهم بلاتکلیفی از سر تا پای آموزشوپرورش میبارد. هیچکس خوشحال نیست، هیچکس به پیشواز بازگشایی مدارس پروبالی نگشود. برای معلمین که چه در زندان و چه تحتفشارهای
به این اتاق که وارد شویم. بیمار تخت اول است. جوانترین بیمار بخش اعصاب. اولین بیماری که دکترمی بیند، و حواس من پیش همین اولین بیمار میماند. جواب سؤالهای دکتر را یکی درمیان میدهد. حالت چطور
از دیو قصههای مادربزرگ که میترسیدیم، میخندید ومی گفت: نترسید، دیو افسانه است. باورکردیم وراحت خوابیدیم. دوازده ساله بودم که دایی من بر اثر فقر خودکشی کرد و برای اولین بار چهره شوم دیو را دیدم.
ازمادران با خط شکسته یاد کنیم! فصل برگهای زردافتاده برزمین، فصل سردشدن ولرزیدن، فصل خیس شدن بالهای پرندگان. اما شاعری نسروده بود که پاییزمیتواند سرخ وخونین هم باشد. به پاییز مانده بود که لرزه
به یاد ۳۵ مین سالگرد مادر زینت چمنی (سیمانی)، زنی آگاه و مبارز و دادخواه مادر جانفشان فدایی انقلابی مهرداد چمنی دانشجوی زیستشناسی دانشگاه کرمانشاه* و همچنین مادر نویسندهٔ مردمی فریدون چمنی.
همهساله در چنین روزهایی عموم مردم ایران از دارا و ندار با شور و شوق به استقبال نوروز میروند. همراه با بهار که چهره زمین و طبیعت به سبزه و گل و گیاه آراسته میشود، مردم نیز به پیروی از یک سنت
بنا به فراخوان بازنشستگان تامین اجتماعی، صبح روز یکشنبه ۲۳ آذرماه تجمع اعتراضی بازنشستگان تامین اجتماعی همزمان در بیش از ۱۴ شهرایران ازجمله: اهواز، ایلام، اراک، مشهد، یزد، خرم آباد،
جوان بود موقعی که وارد زندان شد سن چندانی نداشت، بیستساله مینمود. نگاهش که میکردی در هر حالتی آثاری از لبخند در چهرهاش دیده میشد. هنوز یک روزی از ورودش به اتاق نگذشته بود به او گفتم ببخشید
نظرات شما