چرخش به راست در آمریکای لاتین

چرخش به راست ویژگی مشخصه اوضاع سیاسی کشورهای آمریکای لاتین در مقطع کنونی است. موج زرد بر آنچه که موج صورتی نام‌گرفته بود تسلط یافته است. جناح راست بورژوازی، آخرین سنگرهای جناح چپ را از هر سو، زیر حملات مداوم خود قرار داده است. رسانه‌های بورژوازی جهانی که زمانی پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی برزیل را تحت رهبری حزب کارگران به‌عنوان شاخص پیشرفت و رفاه عصر جهانی‌سازی و اقتصاد نئولیبرال در آمریکای لاتین می‌ستودند، اکنون تمام تبلیغات و تلاش خود را حول محور فساد، در خدمت جناح راست برای به زیر کشیدن این حزب، درهم شکستن قدرت آن و برچیدن اقدامات رفرمیستی آن، متمرکز ساخته‌اند.
پس از کشمکشی چندین ماهه، مجلس سنای برزیل اعلام‌جرم علیه دیلماروسف رئیس جمهوری را بررسی و اورا موقتاً برکنار کرد و سرانجام در مهرماه در مورد برکناری قطعی وی تصمیم گرفت. اتهام وی نیز دست‌کاری در آمارهای اقتصادی، برای پنهان ساختن کسری بودجه است و نه آن‌گونه که رسانه‌های فارسی‌زبان قدرت‌های جهانی عنوان کرده‌اند، مشارکت در فساد مالی، دزدی و رشوه‌خواری. چند روز پس‌ازاین ماجرا در نیمه اول مهرماه، انتخابات شهرداران و شوراهای شهر در ۵۵۶۵ شهرداری برگزار شد. تا جایی که نتایج دور اول انتخابات قطعی شده است، احزاب طرفدار جناح راست بورژوازی بر حزب کارگران برزیل برتری یافته و در شهر مهم سائوپولو، نماینده جناح راست، بر شهردار فعلی وابسته به حزب کارگران پیروز شده است.
این غلبه جناح راست بر جناح چپ بورژوازی، اتفاقی نیست که تنها در برزیل و در این لحظه رخ‌داده باشد. انتخابات پارلمانی دو سال پیش در برزیل و پیروزی جریان‌های راست، بازتاب همین روند بود. وضعیت در کشورهای دیگر آمریکای لاتین نیز بر همین منوال است. در اواخر سال گذشته میلادی نمایندگان جناح راست بورژوازی در ونزوئلا دوسوم کرسی‌های پارلمان را به دست آوردند و اکنون تلاش می‌کنند رئیس‌جمهوری این کشور را پیش از پایان دوره زمامداری‌اش، نظیر برزیل برکنار کنند.
این روندی است که از دهه‌ی دوم قرن بیست و یکم در آمریکای لاتین آغازشده است. احزابی که پایگاه حمایت توده‌ای و اقدامات اجتماعی آن‌ها ضعیف‌تر بود، احزاب موسوم به چپ مرکز، تاکنون جای خود را به احزاب و جریانات راست داده‌اند که آخرین آن نیز آرژانتین در نیمه اول سال جاری بود.
اما آیا روندی که آغاز شد و اکنون می‌رود تا با تعیین تکلیف با جناح چپ در برزیل و ونزوئلا، به نتیجه نهایی سلطه مجدد جناح راست در سراسر آمریکای لاتین بیانجامد، اتفاقی غیرمعمول و غیرقابل‌پیش‌بینی بود؟ پاسخ منفی است.
احزاب جناح چپ بورژوازی که احزاب خرده بورژوازی را نیز باید در این مقوله جای داد، تحت شرایط اقتصادی – اجتماعی معینی در دهه اول قرن بیست و یکم با پذیرش ضوابط و معیارهای نظم سرمایه‌داری، فعالیت در چارچوب نظم موجود، فعالیت مسالمت‌آمیز و پایبندی به ضوابط پارلمانتاریسم بورژوایی به قدرت رسیدند.
این ضوابط و این شرایط، ایجاب می‌کرد که با تغییر اوضاع، همان‌گونه که ، پیش‌ازاین در کشورهای دیگر نیز رخ‌داده بود و نمونه کلاسیک آن در اروپا، تغییر سیاست‌های موسوم به دولت‌های رفاه در پی بحران‌‌های اقتصادی بود، چرخشی ایجاد گردد و این بار به‌جای جناح چپ بورژوازی، جناح راست قرار گیرد. این جبر و قاعده بازی در نظام سرمایه‌داری است.
حال ببینیم که در دهه اول قرن، تحت چه شرایطی و چگونه جناح چپ در آمریکای لاتین، به قدرت رسید و چرا اکنون عکس آن اتفاق می‌افتد.
باید از برزیل آغاز کرد که حزب کارگران این کشور، پیشگام روند چرخش به چپ در آمریکای لاتین بود. نقش اصلی را در ایجاد این حزب، جنبش اتحادیه‌ای کارگران برزیل و مهم‌ترین فعال این جنبش، لولا داسیلوا بر عهده داشت. اما حدود ۲۰ سازمان و گروه از ترتسکیست، مائوئیست و چریک‌های سابق تا جریان موسوم به الهیات رهائی‌بخش و گروهی از روشنفکران و لیبرال‌های منفرد، زیر لوای سوسیالیسم دمکراتیک به آن شکل دادند. گرچه این حزب در آغاز درنتیجه نفوذ کارگران و سازمان‌های چپ رادیکال، تلاش نمود، خود را به‌عنوان یک حزب سوسیالیسم انقلابی معرفی کند و بر خصلت انقلابی، سوسیالیستی و ضد امپریالیستی حزب، مخالفت با سرمایه‌داری ، مالکیت خصوصی و نئولیبرالیسم تأکید داشت، اما از همان آغاز به لحاظ برنامه و اهداف اعلام‌شده‌اش، در واقعیت امر در جناح چپ حزب سوسیال‌دمکرات رسمی جای می‌گرفت.
به رغم اینکه درنتیجه مواضع ظاهراً رادیکال حزب، دامنه نفوذ آن مدام افزایش می‌یافت، اما شکست لولا در دو انتخابات ریاست جمهوری به تعدیل مواضع وی و حزب کارگران انجامید تا بدین طریق بتوانند آرای خرده‌بورژوازی را بیشتر نصیب خود سازند و بورژوازی نیز اعتماد بیشتری به آن‌ها داشته باشد. همین مسئله باعث انشعاباتی در حزب گردید. اما بالاخره لولا توانست در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۲ که توده‌های وسیع مردم زیر فشار بحران اقتصادی شدیداً علیه سیاست اقتصادی نئولیبرال بودند، به پیروزی برسد.
به قدرت رسیدن حزب کارگران در برزیل مصادف شد با رونق اقتصادی نسبی کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته، قبل از فرارسیدن بحران اخیر و نیاز گسترده‌ این بازار جهانی به‌ویژه از جانب چین به مواد خام، محصولات کشاورزی، نفت، سنگ‌آهن، مس و غیره که به‌شدت بهای این کالاها در بازار جهانی افزایش یافت. آمریکای لاتین از این بابت در وضعیت بهتری قرار گرفت. لولا در مقام ریاست جمهوری، سیاست بده و بستان با بورژوازی را در پیش گرفت. سیاست اقتصادی نئولیبرال را کنار نگذاشت، بلکه آن را تعدیل کرد. دامنه سرمایه‌گذاری‌ها بسط یافت و بورژوازی از بابت رونق ایجادشده، سودهای کلانی به جیب زد. ده‌ها کمپانی برزیلی در میان بزرگ‌ترین ۲۰۰۰ کمپانی جهان جای گرفتند. اما لولا تلاش نمود بخشی از منافع حاصل از این رونق را به‌ویژه از بابت فروش سنگ‌آهن، نفت، سویا و غیره، صرف پاره‌ای رفرم‌های اجتماعی و بهبود وضعیت مادی و معیشتی توده‌های کارگر و زحمتکش کند. لذا در دوران ریاست جمهوری وی و بعداً حتی در دور اول ریاست جمهوری دیلماروسف توده‌های وسیع زحمتکش از این اقدامات در محدوده‌ای منتفع شدند. دستمزد کارگران افزایش یافت. تورم کنترل شد. برای جمعیت وسیعی از بیکاران اشتغال پدید آمد. به خانواده‌های فقیر، سوبسید پرداخت شد. بهداشت و درمان وضعیت مناسب‌تری پیدا کرد. امکان تحصیل افراد کم‌درآمد و سیاه‌پوستان در دانشگاه‌ها فراهم شد. درمجموع رفرم‌های اجتماعی در این دوره موفق بود. از همین روست که حزب کارگران توانست درنتیجه حمایت توده‌ای از سال ۲۰۰۲ همچنان قدرت را در دست داشته باشد و تا همین اواخر ثبات داشته باشد.
اما همان‌گونه که تجارت جهانی مکرر نشان داده است، برخلاف ادعای سوسیال – رفرمیست‌ها، در نظام سرمایه‌داری رفرم‌های اجتماعی نمی‌تواند استمرار و پیوستگی داشته باشند تا گویا تمام نظام دگرگون شود، بلکه پی آمد یک دوره رفورم، دوره ضد رفورم است که نه‌تنها هرگونه رفورم اجتماعی متوقف می‌گردد، بلکه دست‌آوردهای دوره رفورم نیز به‌حسب توازن قوای طبقاتی، گاه به بک ضربت و گاه تدریجاً باز پس گرفته می‌شوند.
برزیل هم از این قاعده برکنار نیست. دوره رونق اقتصادی در نظم سرمایه‌داری برزیل با اندکی تأخیر نسبت به اروپا، هنگامی‌که این بحران به چین نیز رسید، به پایان رسید. بهای محصولات کشاورزی به‌ویژه مواد خام معادن که اساس درآمدهای کشورهای آمریکای لاتین به‌ویژه در تعدادی از این کشورها برای مخارج رفرم‌های اجتماعی بود، به‌یک‌باره تنزل کرد. بحران اقتصادی شدیدی، این کشورها را فراگرفت. در برزیل نرخ رشد اقتصادی کاهش یافت ونرخ تورم هم به ۱۰ درصد رسید.
برای مقابله با بحران، برنامه ریاضت اقتصادی و صرفه‌جویی ۵۰ میلیارد دلاری به مرحله اجرا درآمد. از دامنه حمایت‌های اجتماعی کاسته شد. فشار بر طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش و فقیر افزوده شد. تظاهرات توده‌ای میلیونی که از سال ۲۰۱۳ در اعتراض به افزایش بها و نابسامانی وسایل و امکانات حمل‌ونقل، ناامنی، فساد و سپس بر سر مخارج کلان برگزاری بازی‌های المپیک صورت گرفت، نشان از نارضایتی عمیق توده‌ای بود. تحت چنین شرایطی، بورژوازی عجالتاً دیگر نیازی به حزب کارگران ندارد، بلکه باید جناحی بر سرکار آید که بتواند بی‌رحمانه و سرسختانه سیاست موسوم به ریاضت و انداختن تمام بار بحران به دوش طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش را پیش ببرد. راست‌ترین گرایش‌های درون بورژوازی ابتکار عمل را برای کنار زدن حزب کارگر در دست گرفتند. جناح راست بورژوازی نه‌فقط تلاش نمود، به درون تظاهرات توده‌ای مردم زحمتکش و فقیر نفوذ کند و آن را تحت هدایت خود قرار دهد، بلکه با علم کردن فساد مالی، ماجرای پتروبراس که منجر به محاکمه و محکومیت تعدادی از سرمایه‌داران و حتی برخی از مقامات حزب کارگران گردید، خود را پرچم‌دار مبارزه با فساد معرفی کرد. احزاب جناح‌ راست، تظاهرات میلیونی برای برکناری دیلماروسف برپا کردند. دانشجویان طرفدار احزاب جناح راست، که رهبری تعدادی از مهم‌ترین تشکل‌های دانشجویی را در دست گرفته‌اند، جناح راست را برای رسیدن به اهدافش از طریق تظاهرات و تجمعات یاری ‌رساندند. چنین به نظر می‌رسد که از هم‌اکنون دوره زمامداری حزب کارگران که ظاهراً قرار بود تدریجاً و به شکلی دمکراتیک، سوسیالیسم را برقرار کند، به پایان رسید. جناح راست بورژوازی حالا آماده است که پست ریاست جمهوری را از آن خود سازد و کل دستگاه دولتی را تابع سیاست‌های فوق ارتجاعی خود نماید. این است سرنوشت حزبی که چپ‌های رفرمیست ایران، زمانی به آن امید بسیار بسته بودند و آن را نمونه‌ای برای تشکیل حزب طبقاتی کارگران معرفی می‌کردند.
ونزوئلا هم که گویا قرار بود سوسیالیسم خرده‌بورژوایی را به‌عنوان مدل سوسیالیسم قرن بیست و یکم عرضه کند در وضعیتی نظیر برزیل و از جهت اقتصادی حتی وخیم‌تر قرارگرفته است.
با کاهش درآمد نفت به‌یک‌باره اقتصاد این کشور از هم گسیخت. مواد غذایی و دارو، در مراکز دولتی و خصوصی کمیاب و گاه نایاب شد. نرخ تورم چنان افسار گسیخت که اکنون به حدود ۵۰۰ درصد رسیده است. وخامت وضع به نحوی است که گاه مردم ناگزیر برای خرید کالا به کشورهای همسایه می‌روند. گروه‌هایی از توده مردم با گرسنگی مواجه‌اند. درنتیجه ازهم‌گسیختگی اوضاع اقتصادی، جرم و جنایت نیز به‌سرعت رشد کرده است. شورش‌ها و اعتراضات توده‌ای در برخی مناطق رخ‌داده است.
در ونزوئلا که بورژوازی از همان آغاز به قدرت رسیدن چاوز با برخی اقدامات وی که رادیکال‌تر از حزب کارگران برزیل بود به مخالفت برخاست، به همراه امپریالیسم آمریکا در وخیم‌تر ساختن هرچه بیشتر اوضاع اقتصادی، نقش ایفا کرده است. البته در همین آشفته‌بازار کمبود کالاها، سودهای کلانی از معاملات بازرگانی و بازار سیاه به جیب زده است. این وخامت اوضاع اقتصادی بدان جا انجامید که بخش بزرگی از همان مردمی که به شکلی همه‌جانبه از چاوز و اقدامات وی به نفع توده‌های کارگر و زحمتکش حمایت می‌کردند از حکومت مادورو و حزب متحد سوسیالیست که توسط چاوز از انحلال و ادغام گروه‌ها و احزاب مختلف شکل گرفت، پشت کنند. لذا در انتخابات پارلمانی سال گذشته، ائتلاف بورژوائی جناح راست تحت عنوان اتحاد دمکراتیک، توانست به شکل حیرت‌آوری دوسوم کرسی‌های پارلمان را نصیب خود سازد. نیکولاس مادورو رئیس‌جمهوری ونزوئلا که با این شکست فاحش مواجه شده بود، در اولین سخنرانی خود در پی این انتخابات گفت: ما امروز جنگی را باخته‌ایم، اما امروز روزی است که نبرد برای سوسیالیسم آغاز می‌شود. اما کدام سوسیالیسم؟ بعید است که سوسیالیسم موردنظر مادورو چیز دیگری جز آن باشد که در این متجاوز از یک دهه وجود داشته، با حفظ شیوه تولید سرمایه‌داری، نظم سیاسی پارلمانی و ادامه حیات بورژوازی. نتایج آن‌ نیز تا همین حالا روشن است.
این غیرقابل‌انکار است که چاوز از وقتی‌که در ونزوئلا به قدرت رسید یک‌رشته اقدامات را به نفع توده‌ای کارگر و زحمتکش به مرحله اجرا گذاشت. درآمدهای کلان نفت در آن دوره این امکان را به وی ‌داد که تعدادی از رفرم‌‌های اجتماعی به‌مراتب رادیکال‌تر از برزیل را در عرصه بهبود وضعیت معیشتی، بهداشت و درمان، آموزش، مسکن، مبارزه با فقر از طریق سوبسید، به عرصه عمل درآورد. حتی در دستگاه دولتی نیز اصلاحاتی به نفع ابتکار و مداخله توده‌ای انجام داد. سطح تشکل و آگاهی و ابتکار عمل طبقه کارگر و توده‌های فقیر و زحمتکش افزایش یافت. تمام این اقدامات، در چارچوب نظم سرمایه‌داری ارزشمندند. اما در این اقدامات ذره‌ای سوسیالیسم نیست. سوسیالیسم نفی استثمار، نفی طبقات و نفی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است. در سوسیالیسم چاوشی، شیوه تولید سرمایه‌داری، کار مزدی، استثمار و سلطه بورژوازی به‌جای خود باقی است.
سوسیالیسم چاوشی که معجونی از ناسیونالیسم و سوسیالیسم عهد عتیق اوئنی است، اگر حتی با شرایط نامساعد ناشی از بحران اقتصادی جهانی مواجه نمی‌شد، هرگز نمی‌توانست از محدوده نظم سرمایه‌داری فراتر رود و درنتیجه بن‌بست‌های درونی‌اش دیر یا زود درهم می‌شکست.
در سوسیالیسم چاوز که خود وی در آن به‌صورت یک انسان‌دوست ناجی ظهور کرده است، طبقات در صلح و سازش بسر می‌برند. در کشاورزی و صنایع، تعدادی از مؤسسات که به‌صورت تعاونی اداره می‌شوند به شکل خود مدیریتی اداره می‌شوند. آن‌ها با استفاده از وام‌ها و سوبسیدهای دولتی به واحدهای نمونه تبدیل می‌شوند. تدریجاً دیگران از آن‌ها یاد می‌‌گیرند و سوسیالیسم به شکلی دمکراتیک برقرار می‌شود. به همین شکل هم این واحدهای خود مدیریتی و شوراهای کمونی تدریجاً جای دولت سرمایه‌داری را می‌گیرند، تا وقتی‌که دیگر نیازی به دولت نباشد. البته در این سوسیالیسم، مالیات نیز اهرمی خواهد بود برای جلوگیری از انباشت ثروت در دست طبقات و گروه‌های معین. بدین طریق توزیع عادلانه درآمد، رفاه و فرصت حاکم می‌شود. فساد از میان می‌رود و نظمی انسانی برقرار می‌گردد. روشن است که این حرف‌ها یک‌مشت پندار بافی است. نظم سرمایه‌داری داخلی و بین‌المللی، تمام این طرح اتوپیایی را در هم می‌شکند و از درونش همان وضعیتی پدید می‌آید که اکنون آمده است.
کافی بود که بازار جهانی سرمایه، بهای نفت را کاهش دهد تا ورشکستگی، فقر ، گرسنگی و قحطی به‌جای سوسیالیسم حاکم گردد.
“سوسیالیسمی” که ما دورو از آن سخن می‌گوید عملاً با شکست روبرو شده است. اما سوسیالیسم وجود دارد و کارگران سراسر جهان ازجمله کارگران ونزوئلا برای آن مبارزه می‌کنند. این سوسیالیسم، سوسیالیسم علمی کارل مارکس است. تخیلی نیست. از تحلیل روند تکامل نظم سرمایه‌داری، تضادهای درونی سیستم و راه‌حلی که خودشان ارائه می‌دهند و از درون مبارزه طبقاتی کارگران برخاسته، حامل و مجری آن نیز خود طبقه کارگر است. این سوسیالیسم، قرن نوزدهمی و قرن بیستمی نیست، بلکه سوسیالیسم قرن بیست و یکم نیز هست. هیچ بدیلی هم ندارد. تجارب اخیر کارگران در آمریکای لاتین ازجمله در برزیل و ونزوئلا نیز تأییدی است بر این واقعیت که برقراری سوسیالیسم ممکن نیست، مگر آن‌که طبقه کارگر از طریق یک انقلاب اجتماعی، بورژوازی را از اریکه قدرت به زیر بکشد. دستگاه دولت بورژوازی را که ابزار ستم و سرکوب بورژوازی است در هم شکند. از طریق ایجاد یک قدرت شورایی، یک دولت در حال زوال فرمانروایی کند، اراده خود را بر استثمارگران تحمیل نماید، نظام مزدبگیری را با الغای مالکیت خصوصی به شیوه‌ای انقلابی برچیند و به جامعه طبقاتی پایان دهد.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۲۷ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.