بی سوادی، حقیقت وارونه!

یادداشت سیاسی- اولین بار نیست که بلندگوهای تبلیغاتی رژیم حقیقت را وارونه ساخته و شکستی را به عنوان پیروزی جلوه می دهند. مبارزه با “بیسوادی“ یکی از این موارد است که این روزها مسئولان رژیم به جای پاسخگویی به شکست سیاست‌های عنوان شده، با استناد به آمارهای خود، با افتخار از آن سخن می رانند. علی باقرزاده، رئیس سازمان نهضت سوادآموزی، اعلام کرد که بر اساس آخرین آمار، نرخ باسوادی بالای ۶ سال کشور، ٨۵ /٢ درصد رشد داشته که این مقدار معادل ١۴ برابر رشد نرخ باسوادی در سالهای ٨۵ تا ٩٠ است. وی با اشاره به اینکه در گروه سنی ١٠ تا ۴٩ سال با رشد ٢٨ /٢ درصدی نرخ باسوادی مواجه هستیم، افزود: یک میلیون و ١١٣ هزار ٧٠٠ نفر از تعداد بی سوادان کاسته شده است.
باقرزاده در اظهاراتش آمارهایی از تعداد باسوادان را دستاویز خود می کند تا به زعم خودش، تعداد باسوادان را زیاد جلوه داده و مردم را ازطرح سؤال اصلی منحرف کند که چرا یکی از هدف های برنامه ی پنجم که محو بیسوادی تا پایان سال ٩۴ بود، عملی نشده است. حتی آماری که وی ارائه می‌دهد نادقیق و تحریف شده می باشند. این امر از تناقضات و ابهاماتی که در این آمارها وجود دارد، به روشنی معلوم است. واقعیت این است که ارائه ی آمار در جمهوری اسلامی، هرگز مبنایی قابل اطمینان برای بررسی و تحلیل‌های اقتصادی و اجتماعی نبوده است. برای نمونه، آخرین آمار سواد در سرشماری سال ٩۵ که در سایت سازمان آمار وجود دارد، تنها مربوط به میزان باسوادی جمعیت بین سنین ١٠ تا ۴٩ سال در سال ٩۵ است و در این مقایسه افزایشی ٣/ ٢ درصدی را نسبت به سال ٩٠ نشان می دهد. بدون اینکه به این شاخص مهم اشاره شود که افرادی که در سال ٩٠، ۴۵ تا ۴٩ سال داشتند، به خودی خود از آمار بیسوادان سال ٩٠ به علت افزایش سن و عبور از مرز سنی مذکور خارج شده اند. به افزایش جمعیت یا کاهش جمعیت اشاره‌ای نمی شود. مبنای این آمارگیری ها روشن نیست و البته اینکه طبق توضیح خود این سازمان، نوع آمارگیری با سال ٩٠ تفاوت کرده و بسیاری از این آمارها از طریق اینترنتی کسب شده اند. در همین رابطه با اینکه در سال ٩٠ اعلام شده بود، ایران ١٠ میلیون بی‌سواد دارد، همین طریقه ی اعلام آمار را در سال ٩۵ مشاهده نمی‌کنیم و به جای ذکر روشن آمار، از نرخ بیسوادی و درصدهای کلی نام می‌برد که بدون داشتن شاخص های دیگر به هیچ وجه قابل فهم و استناد نیستند. باقرزاده از اینکه سالانه ۵٠٠ هزار نفر تحت پوشش نهضت سواد آموزی قرار می گیرد، سخن می گوید، اما آماری از افرادی که واقعاً باسواد شده‌اند، ارائه نمی دهد. در هر حال، کل این ارقام نیز شامل افرادی می‌شود که به عنوان بی‌سواد شناسایی شده اند، که مسلماً شامل تمام بیسوادان نمی شود. نکته‌ی دیگری که در اظهارات مسئولان رژیم جایش خالیست، آمار کم سوادان است که در سال ٩٠ تعدادشان در حدود ١١ میلیون نفر اعلام شده بود. همچنین به آمار کودکان بازمانده از تحصیل که به گفته ی خود مسئولان رژیم، از جمله مولاوردی، معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده در مهرماه سال گذشته ٣ میلیون و ٢٠٠ هزار کودک بود، نیز در بحث آماری شان اعتنایی نمی شود.
هرچند اگر آمار ارائه شده نیز تناقض ها را پوشانده و تا حدی واقعی به نظر می رسیدند، اما با توجه به فقر روزافزون اکثریت جامعه، سیاست‌های نئولیبرالیستی رژیم از جمله خصوصی سازی ها که در زمینه ی آموزش نیز شدت گرفته اند، و با توجه به ارتجاع و جاهلیتی که سرچشمه ی خرافات است و ایدئولوژی رژیم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه از آن تغذیه می کند، تعجبی ندارد که ایران از نظر آموزش در سال ٢٠١۵، در بین ١۴٢ کشور جهان در رتبه ی شصت و پنجم قرار گرفت. رتبه ای که نسبت به سال ٢٠١۴ هشت پله نزول کرده است. این رتبه بندی هر ساله از سوی مؤسسه ی لگاتوم صورت می‌گیرد که اعتباری جهانی در زمینه ی تحقیقات خود دارد.
آموزش همگانی حق مسلم هر فرد است و از شاخص های توسعه ی یک جامعه به شمار می آید. از آنجائیکه جامعه و ارگان ها و نهادهای دولتی مسئول تأمین آموزش خردسالان و بزرگسالان می باشند، بایستی در کنار اقدام‌های دیگر، در بودجه ی هر کشور سهم کافی به این امر اختصاص داده شود. به جای این امر، دولت و مجلس در بودجه ی سال ٩۶، وزارتخانه های آموزش و پرورش و بهداشت را موظف کرده اند، ده درصد از فعالیت‌های خود را به بخش خصوصی واگذار کنند. این روندی است که از سال‌ها پیش شکل گرفته و در دوران روحانی شدت یافته است. به بودجه ی آموزش و پرورش در سال ٩۶، ده درصد افزوده شده است. در حالی که بودجه ی سپاه و ارتش و دستگاه‌های امنیتی رژیم و نیز نهادها و مؤسسات مذهبی که وظیفه ی اصلی شان سرکوب وتحمیق مردم و تحمیل فکری جمهوری اسلامی به جامعه است، ده‌ها برابر بخش آموزش افزایش بودجه گرفته اند. با توجه به این سیاست در سال‌های آتی تعداد کودکانی که به علت هزینه‌های سرسام آور تحصیل و فقر از چرخه ی تحصیل خارج می شوند، افزایش می یابد. بزرگسالانی که به دلیل فقر، کمبود امکانات آموزشی در محل و در مورد زنان به ویژه، تحت تأثیر تعصبات مذهبی و سنتی از تحصیل بازمانده اند، شانس کمتری برای تحصیل خواهند داشت. آموزش افرادی که معلولیت های ذهنی و جسمی داشته و بایستی تحت پوشش آموزش‌های خاص قرار گیرند، همواره وضعیت اسفباری داشته و هرگز به آن اهمیتی داده نشده است. اینکه آموزش حق هر فرد است، به این معناست که باید رایگان باشد و باید تا سطحی از آموزش وظیفه محسوب شود و دولت است که بایستی امکانات لازم را فراهم کرده و سیاست‌ها و تدابیر مناسب را برای عملی ساختن آن اتخاذ کند. اما آموزش در ایران هرگز دغدغه ی رژیم نبوده است. چنانکه می بینیم، با اینکه خمینی در روز هفتم دی ماه سال ١٣۵٨ فرمان مبارزه با بی‌سوادی را صادر کرد، اما هرگز ملزومات این امر به طور جدی حتی در زمان حیات او فراهم نشد. اما فرمان این جنایتکار بزرگ تاریخ، در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧ در عرض چند روز به سرعت عملی شد. مقایسه ی این دو نشان می‌دهد که فرمان خمینی در رابطه با مبارزه ی با بی‌سوادی فقط جنبه ی تبلیغی داشت و حتی همانطور که گفته شد، از جنبه ی تقویت جاهلیت و ارتجاع، ارتقاء سطح آموزش همگانی اساساً به نفع رژیم نبود.
بنابراین تعجبی ندارد که هدف محو بیسوادی که در برنامه ی پنجم توسعه تعیین شده، از زاویه ی آنچه در این برنامه به نوشتار درآمده، شکست‌خورده است و تعجبی نیز ندارد که اکنون این شکست به عنوان یک پیروزی جلوه داده می شود. در جامعه‌ای که بخش زیادی از مردم آن بی‌سواد و کم سواد هستند، می‌توان آمار این چنینی ارائه داد، بدون اینکه برای این بخش تناقضی جدی مطرح شود. اما نکته‌ای که مسئولان رژیم هنوز نفهمیده اند، این است که این بخش از محرومان جامعه نیز با جسم و روح خود بی‌عدالتی عظیم موجود را درمی یابند. این تناقض، آتش زیر خاکستر است که روزی شعله‌ور خواهد شد و هیچ آمار دروغین و ترفند تبلیغی نمی‌تواند آن را از سرکشی زبانه های پرگدازش باز دارد، روزگاری که زمان حقایق وارونه سپری شده است.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۳۹ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.